اندر احوالات غزل بانو
غزلکم 14 ماه 4 روز است که با من و بابایی هم خونه شده ( البته به جز 9 ماهی که توو شکم بنده میزیستند !) به تازگی یکی از دندونهای آسیابش دراومده کلی اذیت شد بچه ام، تازه داشت یه خورده تپلی میشد که این دندونه نذاشت ، الان به سلامتی 9 دندونی شده 4 تا بالا 4 تا پایین و آسیاب بالا سمت راست . داره سعی میکنه حرف بزنه کلی کلمه های جور وا جور بلده که همه رو سرهم میکنه و دستاشو هم مثل آدم بزرگا تکون میده تا منظورش را بهتر برسونه کلمه بابا رو همیشه و به راحتی میگه اما خیلی مامان نمیگه کاملا حرف هامون رو میفهمه و کارهایی رو که بهش میگی انجام میده ، موقع غذا خوردن صداش میزنم میگم بیا سفره بنداز تا هاام بخوریم بدو بدو میاد و سفره رو میگیره میبره جای همیشگی که غذا میخوریم و میندازه زمین و بدو بدو برمیگرده ، دیگه پهنش نمیکنه ! موقعی که پای گاز دارم غذا درست میکنم بلا استثنا باید بغلم باشه و نگاه کنه چی کار میکنم احتمالا دخترم یه پا آشپز درجه یک بشه برای خودش . عاشق بیرون رفتنه وقتی هم که بیرون میبریمش ، نمیزاره دستش و بگیریم و میخواد هر جا دوست داره بره از 100 فرسخی هم مغازه ببینه مثل ندید بدید ها میپره توی مغازه و به همه چی دست میزنه و آخر سر یه چیزی باید براش بخریم تا بیاد بیرون . ماشااله هزار ماشااله خیلی شیرین شیرین شده . فدات بشم مامانی