غزل و آرش

دلتنگی

اشکامو تو پاک میکردی کاش برای آخرین بار من صدات میزدم و تو میگفتی جان مادر... کاش میشد حتی یک لحظه کنار تو بنشینم .... اگه بودی میگفتی نزار اشکاتو ببینم .... 
4 ارديبهشت 1392

جابجایی وبلاگ

چند وقتیه که میخوام مطالب وبلاگ غزل رو بیارم اینجا ولی هر کاری میکنم کپی پیست نمیشه فکر کنم باید تک تک مطالب رو از اول بنویسم آدرس وبلاگ قبلی : www.qazal248.persianblog.ir ...
2 ارديبهشت 1392

قند عسل

  غزلکم ۴ دندونی شده ماشااله دو تا دندون بالاشم کم کم داره چشمک میزنه وقتی میخنده دوست دارم دندوناشو بخورم تازگی ها یاد گرفته سینه خیز بره برای چند ثانیه هم میتونه رو پای خودش بایسته دس دسی میکنه  تازشم میتونه با نی آبمیوه بخوره !!! جیگرش برم روز به روز شیرینتر میشه   ...
12 فروردين 1392

سال نو مبارک

بالاخره بعد  2 سال غیبت طولانی دوباره اومدم با کلی حرف از اتفاقات تلخ و شیرینی که توی این مدت داشتم که البته سر فرصت مینویسم ، فقط بهترینش رو بگم که مرداد سال 91 پسرم آرش به دنیا اومد و با اومدنش روح تازه ای به زندگیمون دمید ، سال خوب و خوشی رو برای هممون آرزو دارم  .
4 فروردين 1392

شیطونی هاتو عشق است !

ماشاا... به جونت مامان   پر انرژی  شیطون و تا دلت بخواد فوضول تا دوهفته دیگه ۸ ماهت تموم میشه غزلک  دیگه برای خودت خانومی شدی ! دندون پایینی سمت راستت هم تا نصفه دراومده و همه اش برامون چشمک میزنه الهی قربونت برم ...
11 ارديبهشت 1390

شعر

با تو هستم شعر ای جادوگر افسانه گو ای شده جاری میان هر رگت صد آرزو با شما هستم شما ای واژه های کاغذی با شما دارم شبانه بحث و اشک و گفتگو   با توأم ای همدم شبهای تنها ماندم ای گل بشکفته در اعماق قلب و باورم بازگو این راز را بشنود دلبر زمن حرفهای حک شده در تار و پود پیکرم   شعر من ! شیوای شورانگیز من ! ای پناه قلب تنها و دل لبریز من گو به یارم دوستش دارم همیشه ، تا ابد آه این بوده همه راز دل لبریز من    سروده شده در پاییز 1385 ...
26 آبان 1388

طبع شعر

بنده حقیر یه کوچولو استعداد شعر رو شاعری دارم ، یا بهتر بگم ، داشتم !      اما هر روزی که میگذره این استعداد داره کمرنگ تر میشه ، تا اونجایی که صادق به زبون اومده و میگه تو قبلنا برام شعر میگفتی و شعر میخوندی   چطور شده دیگه خبری نیست ؟ خودمم نمیدونم چرا   قبلا به هر بهونه ای شعر میگفتم اما حالا خیلی وقته اصلا دستم به قلم نمیره . چرا ؟ ...
23 آبان 1388

اندر احوالات غزل بانو

غزلکم 14 ماه 4 روز است که با من و بابایی هم خونه شده ( البته به جز 9 ماهی که توو شکم بنده میزیستند !) به تازگی یکی از دندونهای آسیابش دراومده کلی اذیت شد بچه ام،  تازه داشت یه خورده تپلی میشد که این دندونه نذاشت ، الان به سلامتی 9 دندونی شده 4 تا بالا 4 تا پایین و آسیاب بالا سمت راست . داره سعی میکنه حرف بزنه کلی کلمه های جور وا جور بلده که همه رو سرهم میکنه و دستاشو هم مثل آدم بزرگا تکون میده تا منظورش را بهتر برسونه  کلمه بابا رو همیشه و به راحتی میگه اما خیلی مامان نمیگه  کاملا حرف هامون رو میفهمه و کارهایی رو که بهش میگی انجام میده ، موقع غذا خوردن صداش میزنم میگم بیا سفره بنداز تا هاام بخوریم بدو بدو میاد ...
22 آبان 1388

روزهای بی مادری

روزی ترا ترک خواهم کرد و تو خواهی گریست بر تنهایی خود و من این روزها را گذرانده ام بسیار تلخ و دلتنگ است و می دانم که همیشه به دنبال چیزی خواهی گشت ، دنبال کسی و زندگی ات تهی خواهد شد از حجمی بزرگ من این روزها را گذرانده ام روزهای بی مادری را .
19 آبان 1388
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل و آرش می باشد